ماه شکوهمند قدرت دنیوی و معنوی نایب السلطنه از این واقعه اندوهبار به کلی خسوف کرد حضرت اشرف قائم مقام، یعنی میرزا بزرگ با مشاهده تقدیر محتوم پسرش سیلاب اشک از دیده بارید. خلاصه با این واقعه غمانگیز تقدیر جبار، همه دنیا را به آتش درد و اندوه سوزاند.
تا جایی که میدانم و به خاطر میآورم، میتوانم با اطمینان بگویم که هرگز مرگ هیچ فردی در ایران به اندازه مرگ میرزاحسن افسوس و اندوه به بار نیاورد. وقتی خبر این واقعه به شاه رسید، او برای آرام کردن میرزابزرگ و نشان دادن احترامی که برای متوفی قائل بود، نامهای برای میرزا بزرگ که در تبریز بود فرستاد و خبر نامزدی یکی از شاهزاده خانمها (دختران شاه) را با میرزا موسی، کوچکترین پسر قائم مقام که در آن وقت هشت ساله بود - به او داد. لازم به ذکر است که میرزا موسی از آن به بعد از طرف پدرش به تحصیل قوانین شرع اسلام گمارده شد به این امید که روزی از علمای بزرگ دین شود.
کمی پس از اولین ملاقاتم با میرزابزرگ بود که او من و سایر آقایان هیئت نمایندگی را به حضور نایب السلطنه معرفی کرد که همه ما از رفتار تحسینآمیز و سؤالات خوب و مناسبی که از ما میکرد بسیار خوشوقت شدیم و همین طور هم از استقبال مردانه و موقرانهای که از ما به عمل آمد. من دریافتم که هنوز دو آقای فرانسوی از بقایای هیئت نمایندگی اخیر ژنرال گاردان نزد نایب السلطنه ماندهاند اما از آنجا که پایان کار هیئت فرانسوی در کتاب سلسله قاجار به تفصیل آمده است در اینجا شرح بیشتری در این باره نمیدهم با این حال در این زمان شخصی در خدمت نایب السلطنه بود که از طرف ژنرال گاردان به این کار گمارده شده بود. او ریموند نام داشت و سالها قبل در توپخانه بمبئی نامنویسی کرده و تا مقام گروهبانی رسیده بود. هنگامی که من در بغداد مقیم بودم به تقاضای پاشای بغداد از دولت بمبئی خواسته بودم تا کسی را بفرستد که بتواند به توپچیانی که از قسطنطنیه برای پاشا فرستاده شده بودند، تعلیم و واحد توپخانه پاشا را سروسامان بدهد.
ریموند برای این کار تعیین و تحت فرمان من به بغداد فرستاده شد. انتخاب دولت بمبئی در این باره به هیچ وجه انتخاب عاقلانهای نبود، زیرا ریموند بیشتر فرانسوی بود تا انگلیسی؛ داستانی که درباره خودش گفته بود از این قرار بود که پدرش که مردی انگلیسی و کاتولیک بود با مادرش که در صومعهای در فرانسه تارک دنیا بود فرار کرده و با هم ازدواج کرده بودند مدت کوتاهی پس از ورودش به بغداد نزد من متوجه شدم که نزدیکی او با چند نفر از ارمنیهای بغداد که مشخصاً طرفدار منافع فرانسه بودند و نیز با. ام اوتری، جراح فرانسوی پاشای بغداد بیشتر از آن است که برای او مناسب باشد یا من بتوانم نادیدهاش بگیرم.
بنابراین در این باره به او تذکر دادم و او در مقابل نامهای برای دولت بمبئی فرستاد و از رفتار من شکایت کرد که آن دولت به درخواست خود، من در این باره تحقیق و تفحص کرد و نهایتاً شکایت ریموند را بی اساس اعلام کرد و به من دستور داده شد تا او را بازداشت کنم و تحت الحفظ به بمبئی بفرستم اما ریموند خود را تبعه مادرزادی فرانسه اعلام کرد و بدین وسیله از حمایت نماینده فرانسه در بغداد برخوردار شد که علی پاشا حاکم عثمانی بغداد هم اجازه این کار را داد با این حال ریموند گمان میکرد که دولت بریتانیا در هند از طریق من این مسأله را پیگیری میکند و به این سادگیها او را رها نخواهد کرد. بنابراین در اولین فرصت بغداد را ترک کرد و خود را تحت حمایت کنسول فرانسه در حلب قرار داد که از آنجا به هیئت ژنرال گاردان پیوست و همان طور که قبلاً گفتم از طرف او به خدمت نایب السلطنه گمارده شد.